دیوانگی های دلم را به دل نگیر ......
دست خودش نیست
طفلک باور کرده بود دروغ دوست داشتنت را.
چــه اصـــراری است ؟
من کـــه می دانــم ، تو هـــم می دانـــی
می دانی با تلـــقین دوست داشتن ، نمی شود کســـی رو دوست داشت
ســـاده باش ، مــــرد باش و بـــاور کن چیـــزی که
در وجــودت نــــداری برای مـــن
تو مرا میترسانی
بی آنکه بدانی
خیال من اینگونه از تو نمیگذرد
نمیتواند بگذرد!
این جذر و مد به ناگاه
دیوانه ام می کند
اسم تو شانه می زند ذهن پریشانم را...
دستانم تشنه دستان توست
شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم
با تو میمانم بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم
زیرا میدانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
فصل عوض می شود
جای ِ آلو را
خرمالو می گیرد
جای ِ دلتنگی را
دلتنگی............
قاصدك رسید، خبری از تو نداشت .
پرپرش كردم تا درس عبرتی باشد برای قاصدك فردا !
هـنــــــــــوز تـکه ای از تـــــــــــو در مـــــــن اسـت . . . .
کـه گـاهـی
لعـنــــــــــــتی بـــــــــــد جـور . . . .
دلتـــــــــــنگت مـــــــــــی شـود....
در خواب هم راحتم نمی گذاری !!
بی خبر می آیی ..!
صدایم می کنی..!
تا چشم باز میکنم ....
باز نیستی!!
اندیشه ات را با که می پرورانی؟؟!
خوش به حالش...
اما مرا همین بس که
دوستت دارم...
اینطور بی تابی نکن
برای بدرقه راهم!
پای دلم که سست شود
باز رفتن واژه ای غیر ممکن می شود!
به دلم افتاده بود که امشب حتماً
خوابت را می بینم .....
آنقدر خوشحال بودم که تا صبح خوابم نبرد
شاید!
شعر همین است
که من عاشق تو باشم
و تو!
با هر که می خواهی
چگونه است
که تو بی من، زنده یی
و من با تو هم
هزار بار می میرم
اشکهای من از غصه نیست
فقط…
چشمهای من خجالتیست
چشمانم به وقت دیدنت ” عرق ” میکند !
اما…
تو این را باور نکن…
غصه از اشکهای من میبارد…!
تعداد صفحات : 8