آموخته ام که ...
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه
رختخواب خرید ولی خواب نه
ساعت خرید ولی زمان نه
می توان مقام خرید ولی احترام نه
می توان کتاب خرید ولی دانش نه
دارو خرید ولی سلامتی نه
خانه خرید ولی زندگی نه
و بالاخره ...
می توان قلب خرید ولی عشق را نه ...
هرگز از چشم های هیچ زنی ساده نگذرید
زن ها خیلی وقت ها
با نگاه حرف میزنند
خیلــــــــــــی وقت ها.....!
" بی همه گان به سر شود ... "
و مــــــن,
خیلـــــــــی نـــگران شده ام
چـــــــــون
دیـــــگر دارد
بی تـــــــو هم به ســــر می شــــود انگـــــار !
بیهوده تلاش نمیکنم ؛ دیگر هیچ تویی با من ما نمیشود …. تو را من “ تــو ” کردم ! در همین چند خط عاشقانه .... وگرنه ؛ تو همان “ او ”یِ دیروزی ...
قرار بود " او " ضمیر غایب باشد........!!!
پس چرا مدام در من پرسه می زند؟؟؟
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
بیچاره آدمای پولدار،
هیچ وقت نمیتونن مثل ما این همه آرزو داشته باشن !
سلامتی همه اونایی كه آرزو دارن ولی پول ندارن
هر دو با دست می شماریم
تو ستاره ها
من نیامده هایت را
انگار نمی دانیم
ستاره ها و نیامده هایت بیشتر از انگشتان ماست
بازی قشنگی بود ؛ امــا مــا قشنگ بــازی نکردیــم .... قبـــول کن کــه هر دو باختیــم ! من کــه خودم را بــه تـــو فروختــم و تـــو ؛ کــه مرا به هیچ ... !
سكوت كن .......
بگذار ناز چشمهایت با من حرف بزنند
پشت این پنجره
سیگار دود می کنم و منتظرم
بیایی و کنارم بشینی
سخت است باور نبودنت .
خسته ام
خسته ام از این همه خواستنت
تو سهم آغوش هر چه مرد
بهشت هم ارزانی خود خدا
کفر نوشته ام که نوشته ام
پرکن پیاله را...
زخم که میخوری ,
مزه مزه اش کن . . .
حتما نمکش اشناست . . .!!
خواستم بپرسم : چند فروختی؟
یادم آمد گفته بودی: مفت هم گران است.
بی معرفت!
من همین یك دل را داشتم..
کودکی قاصدکی را گرفت از سر شوق
کمی دورتر دل عاشقی شکست از بی خبری!
تعداد صفحات : 8